رئيس كلّ اسلام ومسلمانان مردم را وا مى گذارد كه با او مخالفت كنند وآنان را كمترين مجازاتى هم نمى كند .....
سياست حضرت علي (عليه السلام) با كاركنانش
نظارت اميرمؤمنان على سلام الله عليه بر كاركنانش در رأس سياست ادارى آن حضرت بود. على بن ابى طالب سلام الله عليه ـ بر خلاف بسيارى از حكومتگران وسياستمداران ـ كارمندانش را براى اين نمى خواهد كه از او تعريف وتمجيد كنند، بلكه آنها را براى اين مى خواهد كه از خداى سبحان تمجيد وستايش نمايند. مى خواهد آنها به طور دقيق وكامل ودائم در راه خدا باشند. از اين رو، همان گونه كه نصب آنها به دست اوست، خود را در برابر اعمال ورفتار آنها نيز مسؤول مى داند. لذا آنها را نصيحت وراهنمايى مى كرد، وچنانچه رفتار ناشايستى از ايشان سر مى زد توبيخشان مى نمود، واگر هيچ يك از اين ها سود نمى بخشيد بر كنارشان مى كرد، ودر صورتى كه مستحق مجازات بودند آنان را مجازات مى كرد. مصونيت ديپلماتيك، مصونيت ادارى، مصونيت شغلى وامثال اين اصطلاحات، چنانچه ديپلماتى از مسير حق خارج گردد ومدير كجراهه رود، وكارمند اقدام به كارهاى ناشايستى چون اجحاف وستم وبى توجهى به مردم كند، نزد على بن ابى طالب سلام الله عليه مفهومى ندارد. زيرا، اصل اساسى در گزينش كارمند وادامه كار او، در منطق اميرمؤمنان سلام الله عليه فقط يك چيز است: «خدا ومردم». اين اصل اساسى در انتخاب كارمند ودر ابقاى او به كارش مى باشد. در اين زمينه، تاريخ داستانى را ثبت كرده است: يكى از نزديكان اميرمؤمنان سلام الله عليه كارى كرد كه مستوجب كيفر بود. لذا از ترس فرار كرد. مردم او را گرفتند ونزد اميرمؤمنان سلام الله عليه آوردند. وى به امام گفت: «به خدا قسم كه بودن با تو خوارى است وترك كردنت كفر» . يعنى: تو ميان دوستانت وغير دوستانت هيچ فرقى نمى گذارى و با آنها همان گونه بى گذشت رفتار مى كنى كه با ديگران. عزل بيدرنگ كارگزار تاريخ مى گويد: زنى از بنى هَمْدان، به نام «سودة بنت عمارة»، از يكى از كارگزاران، نزد حضرت على سلام الله عليه شكايت كرد وحضرت او را عزل نمود. تفصيل ماجرا چنين است: اِربلى در «كشف الغمة»، به نقل از كتاب «ابن طلحة» از سوده همدانى دختر عمارة آورده است كه: وى نزد معاويه رفت وگفت: «به خدا سوگند من از فردى كه اميرمؤمنان سلام الله عليه براى تحصيل صدقات ما گماشته بود و او به ما ستم ورزيد، نزد آن حضرت به شكايت رفتم، ديدم به نماز ايستاده است. با ديدن من نمازش را قطع كرد و با مهربانى ولطف وملايمت رو به من كرد وفرمود: كارى دارى؟ گفتم: آرى. وماجرا را برايش گفتم. او گريست وسپس سرش را به آسمان برداشت وگفت: «بار خدايا، تو خود بر من وبر ايشان گواهى. ومى دانى كه من به آنها نگفته ام كه بر بندگانت ستم كنند ويا حقّى را زير پا بگذارند». آن گاه قطعه اى پوست برداشت ودر آن نوشت: [بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ ³ قَدْ جَآءَتْكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ ولاَ تُفْسِدُوا فِى الاَْرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِهَا ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ]؛ «شما را از جانب پروردگارتان برهانى روشن آمده است. پس پيمانه وترازو را تمام نهيد واموال مردم را كم مدهيد ودر زمين، پس از اصلاح آن، فساد مكنيد. اين براى شما بهتر است اگر مؤمنيد». چون اين نامه ام را خواندى آنچه را از پُست ما در دست توست نگهدار تا كسى بيايد وآن را بگيرد. والسلام». سوده گفت: سپس آن نوشته را به من داد بدون آن كه با گِل مهر ومومش كند. من نامه را براى صاحبش بردم و او عزل شد واز نزد ما رفت» . (مدیرخبرسایت:امامع لی علیه السلام علم داشت که آن رن دروغ نمی گوید ) بحث فقهى وحكم شرعى اين مسأله مجال گسترده ديگرى مى طلبد كه اين كتاب جاى آن نيست؛ چون در اين كتاب بنا را بر اختصار واشاره گذرا به روش سياسى اميرمؤمنان على سلام الله عليه گذاشته ايم تا از آن واز سيره وروش پيامبر صلى الله عليه وآله درسهاى سياست صحيح را براى تاريخ معاصر خويش بياموزيم والهام بگيريم.
آزادي در حكومت اميرمؤمنان (عليه السلام)
در دوره اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه مردم از آزادى گسترده اسلامى برخوردار بودند. اين ويژگى زمانى نمايان تر مى شود كه خشونت ها وبى رحمى هاى دوره عثمان بن عفّان را به ياد آوريم، به طورى كه صحابى بزرگوارى چون ابوذر ـ رضوان الله عليه ـ كه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله بارها وبارها او را ستود، مجال امر به معروف ونهى از منكر نمى يافت. اين آزادى اسلامى كه اميرمؤمنان سلام الله عليه ميدان را برايش باز كرد شبيه ترين نمونه نسبت به آزادى هايى بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در صدر اسلام به مردم داد. براى مثال، همان گونه كه در مدينه منوره وپيرامون آن مشركان ويهوديان ومسيحيان ومنافقان در كنار مسلمانان زندگى مى كردند؛ خانه هايشان كنار هم بود ودر بازار با هم بودند و با يكديگر داد وستد مى كردند ودر سايه اسلام از آزادى برخوردار بودند، در عصر اميرمؤمنان على سلام الله عليه نيز مسلمانان ويهوديان ومسيحيان ومجوسيان ومشركان وبلكه همه انسان ها ـ از هر كيش وآيينى ـ در سايه اسلام، با عزّت واحترام ودر رفاه وخوشى زندگى مى كردند. آن حضرت مى فرمود: «الناس صنفان إما أخ لك في الدين، واما نظير لك في الخلق ؛ مردم [نسبت به شما] دو دسته اند: يا برادر دينى تو هستند ويا همنوع تو » . اين جمله بى نظير وشكوهمند وجاويدان، زمينه را براى احترام بشر، از آن حيث كه بشر است، مى گشايد تا مردم از اين ديدگاه به او بنگرند، وهمگان را زير چتر عدالت وحق انسانيّت گرد مى آورد. بى گزافه مى گوييم: اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه ـ بعد از پيامبر صلى الله عليه وآله ـ تنها كسى است كه، با سخنان خود، شالوده هاى عميق آزادى را ريخت، و با رفتار وكردارش آن را در ميان امت به اجرا در آورد. در نهج البلاغة، در ترغيب وتشويق به آزادى مى فرمايد: «ألا حرّ يدع هذه اللماظة ؛ آيا آزاده اى نيست كه اين پسمانده غذا در دهان را رها كند». ومى فرمايد: «لاتكن عبد غيرك وقد جعلك الله حرا ؛ بنده ديگرى مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است». وباز مى فرمايد: «أيها الناس إن آدم لم يلد عبداً ولا أمة، وان الناس كلهم أحرار ولكن الله خول بعضكم بعضا ؛ اى مردم! آدم نه غلامى به دنيا آورد ونه كنيزى. مردم همه آزادند اما خداوند بعضى از شما را در اختيار بعضى ديگر قرار داد». وبدين سان، حضرت على سلام الله عليه نخستين كسى بود كه اين سخنان را در زندگى عملى اش پياده كرد وحكومت اسلامى عادلانه وآزادى را كه همه مردم در آن آزادند، بنياد نهاد. درست همانند دولتى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله تأسيس كرد. اينك چند نمونه در اين خصوص: ابن كوّاء ابن كواء، مردى منافق وخارجى مذهب وملعون واز مخالفان على بن ابى طالب سلام الله عليه بود، آن هم در زمانى كه حكومت حضرت على سلام الله عليه در اوج خود به سر مى برد ودر آن روزگار، بزرگترين وپهناورترين حكومت در روى زمين بود، وحضرت على سلام الله عليه ـ علاوه بر اين كه امامِ منصوب از جانب خداوند وپيامبر صلى الله عليه وآله بود ـ بزرگترين حكمران بر كره خاكى نيز بود. اين شخص در محافل عمومى وبه گونه اى ددمنشانه به اميرمؤمنان سلام الله عليه اعتراض مى كرد. مرحوم علامه مجلسى از كتاب «المناقب»، با سندش، آورده است كه: حضرت على سلام الله عليه در حال خواندن نماز صبح بود كه ابن كواء از پشت سر حضرت، شروع به خواندن اين آيه كرد: [وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وإِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَـئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ ولَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ] : «و[خدا] به تو وبه كسانى كه پيش از تو بودند وحى كرد كه اگر مشرك شوى حتماً كردارت تباه ومسلّماً از زيانكاران خواهى شد». حضرت به احترام قرآن سكوت كرد تا آن ملعون آيه را به پايان برد. امام قرائتش را ادامه داد. دوباره ابن كواء همان آيه را خواند. باز حضرت على سلام الله عليه به احترام قرآن، خاموش ماند وپس از تمام شدن آيه مجدداً نمازش را ادامه داد. ابن كواء براى بار سوم آيه را خواند: «به تو وكسانى كه پيش از تو بودند وحى كرد كه اگر مشرك شوى حتماً كردارت تباه ومسلّماً از زيانكاران خواهى شد». وحضرت على سلام الله عليه براى سومين بار به احترام قرآن سكوت كرد، وچون ابن كواء آيه را به پايان برد حضرت اين آيه را قرائت كرد: [فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ولاَ يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لاَ يُوقِنُونَ] : «پس، صبور باش كه وعده خدا راست است، ومبادا كسانى كه يقين ندارند تو را به سبكسرى وا ندارند». آن گاه سوره را تمام كرد وبه ركوع رفت . اين چه آزادى است كه به مردى منافق اجازه مى دهد به شخص اول جهان اسلام، آن هم شخصى چون اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه در حال نماز حمله برد و او را به مشرك وبر باد رفتن اعمالش متهم كند، ولى او به احترام قرآن كريم سكوت مى كند، واين حمله وسكوت سه بار تكرار مى شود ودر نهايت امام نمازش را به پايان مى برد بدون آن كه به ابن كواء كارى داشته باشد، وابن كواء هم در پى كار خود مى رود به طورى كه انگار هيچ اتفاقى نيفتاده است. اين آزادى كجا وآزادى كشورهاى آزاد در جهان امروز كجا؟ آيا هرگز يك فرد معمولى جرأت مى كند با يك رئيس يا رهبر چنين رفتارى بكند؟ وبه فرض كه چنين اتفاقى بيفتد، آيا به خير وخوشى پايان مى پذيرد؟ تاريخ به اين پرسشها جواب منفى مى دهد؛ حتى در امروز ودر آزادترين كشورهاى جهان. واين است آزادى اسلامى كه حضرت على سلام الله عليه آن را پياده كرد. پس، بشنوند كسانى كه مى گويند: در اسلام آزادى نيست.
حقوق خوارج خوارج با اميرمؤمنان على بن ابى طالب سلام الله عليه جنگيدند وبه روى او ويارانش شمشير كشيدند وهزاران هزار زن ومرد مؤمن، از ياران وشيعيان حضرت على سلام الله عليه را به قتل رساندند، وجنگى بزرگ بر ضد آن حضرت به راه انداختند... . اما، با اين همه، در تاريخ آمده است كه اميرمؤمنان سلام الله عليه «حقوق خوارج از بيت المال را قطع نكرد» . اين چه آزادى است!!!؟ از رسول خدا صلى الله عليه وآله وكسانى كه در خط خداى متعال وخط پيامبران و اولياى الهى هستند، كه بگذريم، آيا نظير اين آزادى در تاريخ يافت مى شود؟
نماز تراويح پيامبر صلى الله عليه وآله نمازهاى مستحبى ماه رمضان را فرادى مى خواند واجازه نداد كه به صورت جماعت خوانده شوند. به طورى كه وقتى در يكى از شبهاى ماه رمضان، مسلمانان پشت سر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به جماعت ايستادند حضرت نمازش را تمام كرد و از مسجد خارج شد و به خانه اش رفت و به آن ها اجازه نداد نافله ها را به جماعت بخوانند . در دوره ابوبكر ونيز در برهه اى از عهد عمر بن خطاب وضع چنين بود، تا آن كه عمر امر کرد اين نمازهاى مستحبى به جماعت خوانده شود و « نماز تراويح » نام گرفت. عثمان بن عفان نيز به اين بدعت ادامه داد. اميرمؤمنان على سلام الله عليه كه روى كار آمد، از نماز تراويح منع كرد چنان كه رسول خدا صلى الله عليه وآله اجازه آن را نداد. با این خال ، جماعتى از مسلمانان كه ساليان درازى به خواندن تراويح خو گرفته بودند عليه ممنوعيت نماز تراويح تظاهرات كردند. چون خبر به اميرمؤمنان سلام الله عليه رسيد دستور داد كارى به آنها نداشته باشند وبگذارند هر طور مى خواهند عمل كنند. اين يكى از مصاديق آزادى در اسلام است؛ چه، رئيس كلّ اسلام ومسلمانان مردم را وا مى گذارد كه با او مخالفت كنند و آنان را كمترين مجازاتى هم نمى كند.
برگرفته از کتاب : اسلام و سیاست