آیا سحری به رنگ خون دیدی تو محراب و تو منبری چنین دیدی تو خون بر در و دیوار و جماعت سر و رو فرقی که به سجده لاله گون دیدی تو آن زاده کعبه و امین حرمین افتاده میان خاک و خون دیدی تو آن کس که ستیز خیبر و بدر و احد چون شیر بغرید چنین دیدی تو ایا تو درون ظلمت شام سیاه نان اور کودک یتیم دیدی تو آیا دل پرز خون و گریان چشمی از جور زمانه و زمان دیدی تو او زخم تن و زبان که در طول زمان با جان به خرید و دم نزد دیدی تو آیا زمیان مردم کوفه و شام مظلوم تر از علی کسی دیدی تو كسى كه در ميدان و مسجد پيوسته با خدا بود آن شب ستاره هاى غمگين، با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالا به خانه اى در كوفه مى نگريستند. زمين مى گريست. آسمان نالان بود. ديوارهاى كوفه از ترس حدوث «واقعه» به هم نزديك مى شدند، شايد جلوگير آن باشند. پرنده هاى نگهبان در چارسوى مسجد كوفه، نگهبانى مى دادند. شب پره هاى مهاجم ضمن اين كه به يكديگرنويد مى دادند، ترس و رعب سراسر وجودشان را فراگرفته بود، آخر حمله به يك فرد نبود؛ حمله به تمام انبيا و اوليا و صالحان و صديقان بود. مى خواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مى خواستند عروه الوثقاى دين را نابود سازند. ابن ملجم، نماينده خفاشان شب با وحشت، براى رسيدن به آرزوى ديرينه اش، به مسجد آمده و كمين كرده بود. ولى چگونه اقدام به آن كار كرد؟! چقدر بايد شقاوت و بدبختى، وجود يك به ظاهر انسانى را فراگيرد تا دستش به شمشير بلند شود وبر فرق قهرمانى فرود آيد كه برق ذوالفقارش دل يلان عرب را مى لرزاند و زهره قهرمانان را مى شكافت؛ رادمردى كه در برابر اشك يتيمان ومحرومان مهربان تر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشك هاى غم ديدگان را پاك مى كرد و دست محبت بر سرشان مى كشيد و با آنان چون فرزندان خويش رفتار مى نمود. برای دیدن مطالب به سایت زیر مراجعه فرمایید www.shirazi.ir/monasebat/09-ramazan/sh_imam.ali/main.htm