بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد الله رب العالمين وصلى الله على سيدنا محمد وآله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن على اعدائهم الى يوم الدين
"بسم الله الرحمن الرحيم، يس ، وَالْقُرْآنِ الْحَكِيم"
بحث ما منتهى شد به وصف. اين جمله مشتمل است بر موصوف و وصف . موصوف قرآن است و بحث ما در قرآن عصاره اش اين شد که به حکم برهان، قرآن همان طورى که خدا فرموده، نور خداست: "اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ" تجلى آن نور در اين کلمات است، "إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ ، فِى كِتَابٍ مَكْنُونٍ ، لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُون"، و بيان مفسر قرآن هم، اين است که قرآن بحر لا يدرک قعره ، دريايى است که قعر اين دريا قابل ادراک نيست.
حالا مهم اين است که اين قرآن موصوف است به حکمت: "وَالْقُرْآنِ الْحَكِيم".
بايد ديد حکمت چيست. حکيم هيئتى دارد و ماده اي. هيئت، هيئت فعيل است. ماده حکمت است. خود حکمت معرفتش از معضلات است. "يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِى خَيْرًا كَثِيرًا". از بيان خدا عظمت حکمت روشن مى شود. حکمت را به کسى مى دهد که مشيتش تعلق گرفته باشد. هر کسى حکيم نيست. اهل حکمت نيست. اين عناوين جعليه يک حساب دارد اما واقع امر بسيار دقيق است. . "يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ بعد مى فرمايد: وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ" آن کسى که به او حکمت داده شد خير کثير به او داده شده. وقتى خدا وصف کند به کثرت بايد ديد حقيقت حکمت چيست.
دقايق قرآن و لطائفى که در قرآن است بايد مورد توجه بشود. از يک طرف دنيا. باز بايد ديد دنيا چقدر است. مرجع خود قرآن است: "زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِمَصَابِيح". اين کهکشان هايى که غوغايى است، ميليارد ها کهکشان، آن هم مشتمل بر منظومه هايى که فاصله تا زمين از بعضي، يک ميليارد سال نورى است، يعنى يک ميليارد سال که هر ثانيه اى پنجاه هزار فرسخ باشد، فاصله آن ستاره است تا اين زمين. آن وقت اين دنياى با اين عظمت را مى فرمايد: مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ. همه اين کم است، اما به حکمت که مى رسد، مى فرمايد: "يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِى خَيْرًا كَثِيرًا".
حقيقت حکمت باز مرکب است از دو کلمه: يک کلمه جنبه ى علمى و يک کلمه جنبه عملي.
اما از جنبه علمي: درک حقيقت شئ، ادراک حقيقت اشياء، حکمت است که وهم و تخيل محو شود و نور عقل نفوذ کند حقيقت کائنات را درک کند. اين جنبه علمى حکمت است.
جنبه عملى اش اين است که آن حقيقت را در حد و موضع خودش قرار بدهد. آن وقت مى شود حکمت.
باز بحث مهمى که اينجاست اين است که حکمت به حسب اختلاف موضوعات مختلف مى شود. يک وقت موضوعِ حکمت انسان است، يک وقت موضوع حکمت حيوان است. به نسبت امتياز انسان بر حيوان، حکمتِ متعلق به انسان بالنسبه به حکمت متعلق به حيوان افتراق پيدا مى کند. حالا اگر موضوع حکمت تمام عرصه خلقت شد يعنى تمام کائنات، آنجا چه خبر است؟ جايى که قلم ديگر مى شکند و بيان الکن مى شود، آنجاست که موضوع حکمت خداوند حکيم باشد. اگر به اين دقايق ما برسيم آن وقت خواهيم فهميد "وَالْقُرْآنِ الْحَكِيم" يعنى چه؟
نتيجه اين شد از اين بحث که بالاترين مقام، حکمت است: "وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَة" . و مهمترين حکمت حکمتى ست که موضوعش ذات قدوس على عظيم باشد.
وقتى قرآن شناخته مى شود که بحث قرآن در اين موضوع فهميده بشود. اين از يک جهت. جهت دوم: تمام اديانى که در کره زمين است باز بحث آنها نسبت به خدا سنجيده بشود. البته اين بحث، بحث عمومى نيست، فقط براى عده اى است که مدتها کار کرده اند در اصول، فقه. چون دامنه بحث بسيار عميق است.
تعرف الأشياء بأضدادها. نور را وقتى کسى مى شناسد که ظلمت را بشناسد. وقتى حيات را درک مى کند [که] موت را درک کند. ما اگر بخواهيم بفهميم حکمت قرآن چيست، بايد بسنجيم که ضلالت و سفاهت ميليارد مسيحى در دنيا چقدر است و دستگاه کليسا با آن تشريفات در چه گردابى از جهل و از ضلال است. چون بحث ما در حکمت است قاعده هم، اين است: اُدْعُ، اين نص قرآن است، "ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَة". لذا بر محکم ترين اساس ما حکمت قرآن را بايد بفهميم.
اين[کتاب] متن انجيلى است که مورد اعتراف تمام مسيحيين عالم است. لذا عين متن بايد خوانده شود، بعد فهميده بشود، بعد مقايسه بشود ضلالت دنيا با هدايت اسلام و قرآن، آن وقت روشن مى شود که اين کتاب، برهان باهر خاتميتى است که جن و انس عاجزند مثلش بياورند.
انجيل يوحنا باب اول، آيه اول: "در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود". معنى اين جمله اين است که عيسى در ابتدا کلمه بود و نزد خدا بود و عيسى خود خدا بود. "در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود همان در ابتدا نزد خدا بود همه چيز به واسطه او آفريده شد و به غير از او چيزى از موجودات وجود نيافت در او حيات بود و حيات، نور انسان بود و نور در تاريکى مى درخشيد و تاريکى آن را در نيافت". بعد رشته بحث منتهى مى شود به اينجا، آنچه مهم است اين قسمت است: "و اما به آن کسانى که او را قبول کردند"، يعنى هر کس عيسى را پذيرفت اما به اين جور: "عيسى نزد خدا بود و عيسى خدا بود" کسى که او را قبول کرد قدرت دارد... "کسانى که او را قبول کردند قدرت دارند تا فرزندان خدا گردند"، يعنى همه مسيحى ها که عقيده ى به عيسى اين چنين دارند همه اولاد خدايند. آن هم مهم اين جهت است: اين مسيحى عقيده پيدا کند که "عيسى کلمه بود کلمه نزد خدا بود کلمه خود خدا بود" اين چنين مى شود، همين مسيحى منقلب مى شود، به چه انقلابي؟ "و اما به آن کسانى که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند"، يعني... مهم اين است، اينها را بفهميد، بعد بفهميد چه داريد و اين قرآنى که در دست شماست، چيست. اين متن انجيل است: "قدرت داد تا فرزندان خدا گردند يعنى به هر که به اسم او ايمان آورد نه از خون و نه از خواص جسد و نه از خواهش مردم بلکه از خدا تولد يافته".
اين است تمام ملت مسيحى در دنيا که ان شاء لله اين بحث بايد آنچنان استيفا بشود و از تمام دقايق عهد عتيق و جديد به حول و قوه خدا در اين مسجد اعظم برقى از قرآن بدرخشد و پاپ با تمام دستگاه مسيحيت در مقابل اين نور خاضع شوند و دنيا بايد بفهمد قرآن چه کتابى است و دنيا در قبال قرآن در چه ضلال مبينى است.
متن درس معظم له در تاریخ 14 شهریورماه 1389 هجری شمسی